سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دقیقه های خیالی
 
قالب وبلاگ
لینک های مفید

#قسمت8 داستان دنباله دار پنجره چوبی

#بخش1

سرم برنمی داشت. بر عکس روز به روز به اردشیر بی توجه تر می شدم. گرچه از قبل هم علاقه ای به او نداشتم. تنها از روی عادت و شاید هم از روی بی کسی همراهش می شدم اما حالا دیگر حوصله اش را نداشتم. حرف هایش برایم کسل کنندہ و عذاب آور بود و ھم صحبتی با او یی طاقتم می کرد.

#صفحه12 

#قسمت9 داستان دنباله دار پنجره چوبی

#بخش2

چند روز دیگر هم گذاشت. در این هفته صاحب آن چشم ها مرا کاملاً شیفته و مفتون کرده بود و من شده بودم نگهبان خانه سرهنگ. دانشگاه ها تق و لق بود و من کاملاً فرصت داشتم که هر رفت و آمدی را به خانه سرهنگ، زیر نظر داشته باشم. تنها آرزویم این بود که جناب سرهنگ دیرتر بازگردد.

یکی از همان روزهایی که مشغول نگهبانی بودم، خانمی را دیدم که وارد خانه سرهنگ شد. باید یک بار دیگر کنجکاوی مادرم را تحریک می کردم. قبلاً هرگز او را ندیده بودم، در حالی که او چاق سلامتی گرمی با خانم سرهنگ کرد و همدیگر را گرم در آغوش گرفتند. حدس زدم باید مادر مهدی باشد، اما بین این دو خواهر تفاوت از زمین تا آسمان بود. به سراغ مادرم رفتم و از او پرسیدم:

- این خانوم چادریه که رفت خونه سرهنگ کی بود؟

- باز رفتی دم پنجره؟ باید بدم این دوتا پنجره رو گل بگیرن. زشته مادر مردم برات حرف درمیارن. همه اش پشت پنجره وامیستی!

طولی نکشید راهی خانه سرهنگ شد و دستاوردش اخباری بود که کم وبیش حدس میزدم.

#صفحه13     

 


[ جمعه 95/2/3 ] [ 1:58 عصر ] [ من و دوستم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 77789