دقیقه های خیالی | ||
نویسنده پگاه شاه درهمه نمایشنامه ها نقشی ظالمانه دارد. شاه درهمه ی داستانهاخود خواه است وخون به دل دیگران میکند. شاه خودش رامیبیند وحکم میکند. دیگران رامورد ظلم قرارمیدهد؛
چرا؟
چون میخواهدبه هدفش برسد.
رمان شاه شطرنج, چون با قوه تخیل قوی نویسنده نوشته شده است، مثل سریال هایی که میخواهندباب میل بیننده جلوبروند، کاری میکندکه آخر داستان دختر پرکینه و گنه کار، به خوشبختی میرسد.
پگاه نویسنده توانمند این رمان، آزادانه داستانش راجلومیبرد، حریم ها را می شکند، حریم درست می کند، قید و بندها را به تمسخر میگیرد، خودش قید و بندتعریف میکند، خدا را به نقد می کشد؛ برای خواننده خدای جدیدی خلق میکند.قوانین خدا را نقد و مسخره میکند، و برای اینکه زندگی بشر روی آرامش ببینید و بدون قوانین خدا مثل جنگل حیوانات نشود، خودش دست به کار می شود و قانون مینویسد...
خلاصه آنی که برای جوان، خدا می گذارد اماخدا نه به تعریف خود خداوند بزرگ، بلکه به تعریف انسان.
دختری که درزندگی دچارسختی های فراوان میشود و عامل این درد و رنج راپیدا می کند؛ اونابغه است و با کمک چندنفر برنامه ای می چیند تا صاحب شرکت عظیم پخش دارو را از پا درآورد.
دراین میان او عاشق پسر صاحب شرکت میشود و با استفاده از او انتقامش رامیگیرد و سرآخر با خوبی و خوشی به زندگی ادامه میدهند.
نکته عجیب در رمان های خیالی، این است که دختران خودشان را به راحتی در اختیار مردان قرار میدهند و مردها هم پس از آن مقید به این خیانتی که کرده اند، با ازدواج این کار راجبران میکنند؛ چیزی که در واقعیت و حقیقت جامعه جهانی نادر دیده میشود؛ حداقل نویسنده های این رمان ها بامراجعه به مراکز مشاوره میتوانند این خیانت عظیم را نکنند و از القا رابطه ی جسمی و سپس ازدواج قطعی امری نادرست و ناراست است.
من شاید فردی عابد و زاهد و دیندار نباشم اما یک نکته برایم عجیب است و اینکه چرا نویسنده یا نویسندگان محترم رمان های اینترنتی این طور پر قدرت خدا و قوانین دین را زیر سوال می برند و دلشان میخواهد خدای جدید خلق کنند و به جوانان هدیه بدهند.
آیا خدا خداست و خالق جهان از ریز و درشت است ,پس خودش باید قوانین این جهان را تعریف کند ولی اگر خدا نیست که چه اصراری است که او را به جوانان معرفی کنی یاخدا هست و دستوراتش یا خدا نیست که نیست دیگر به هرحال دراین دنیا با خدای جدیدکه در رمان شاه شطرنج هم همین گونه است انسانها اصلا روی خوشی نمی بینند و دائما غرق در سختی ها و بدبختی های خودشانند و خیانت و ظلم. شاه شطرنج رمانی که هیچ قید و بندی و قانونی آسمانی ندارد و دست و پا زدن سربازان و فیل و اسب و وزیر است برای رسیدن شاهی به خودخواهی ها و ظلمهایش ازشطرنج بیزارشدم ازاینکه شاهی را حفاظت کنم که ظالم است.
[ سه شنبه 95/12/24 ] [ 1:43 عصر ] [ من و دوستم ]
[ نظرات () ]
ازدواج یعنی همین:امنیت،گرما،راحتی این جمله ی شخصیت اول داستان است که آخر رمان می گوید: زنی که بار روایت زندگی تمام زنان اروپایی و آمریکایی را بر دوش کشیده است. در کل رمان، زنان نه احساس امنیت دارند و نه می توانند دل به گرمای واقعی محبت خانواده دهند تا طعم راحتی را بچشند. ترس و دلهره، بی پناهی و تنهایی، تنها و تنها کادوی زندگی به سبک غرب است که باعث می شود آن ها به دروغ و شراب و خیانت و..... پناه ببرند تا شاید برای لحظاتی آرام بگیرند! کتاب: داستان زندگی سه زن است. ریچل که بخاطر بچه دار نشدن به شراب پناه می برد و همسرش تام که یک دروغگوی متهجر است با زنان دیگر روزگار شهوانی خودش را می گذراند. آنا که همان معشوقه و هم خوابه تام است، در آخربجای ریچل، زن تام می شود. مگان زنی که از شوهرش اسکات خسته است، پرستاری بچه ی تام و آنا را قبول می کند و در آخر به دست تام کشته می شود و در پایان داستان تام نیز بخاطر خیانت های مکررش به دست، آنا و ریچل به چنگال مرگ می افتد و نفله می شود. فراتر از قلم نویسنده، داستان در فضایی دلگیر، سیاه، مستی و تنهایی، بوی خیانت و کثافت جلو می رود. دختری در قطار داستان تمام زنان مورد خشم فرهنگ مدرن است. فرهنگی که در آخر زن را چون سگی می بینند که دم تکان می دهد. و زنی که دلش می خواهد زن باشد و مادر، اما واقعا نمی داند چرا به او فقط به چشم یک جنس نگاه می شود که فقط و فقط جسمش ارزش دارد نه چیز دیگر. تنهایی جوانان آمریکایی و اروپایی از همان اوایل جوانی شروع می شود، از همان سن 16 _ 17 سالگی که از خانواده ها جدا می شوند.و بهتر است بگوییم ترد یا رانده می شوند. در تمام داستان حرفی از خانواده نیست و همه در خانه های مجردی زندگی می گذرانند. دنبال کار می گردند تا بتوانند از مرگ نجات پیدا کنند، میخورند تا بتوانند کار کنند. کار می کنند و میخورند تا بتوانند با شراب مست شوند و کنار زنی غریزه شهوانی شان را ارضا کنند. پس شراب و زن از تفریحات معقولشان است. کاش آخر کتاب نقدی درست برای خوانندگان نوشته می شد. آنان که شیفته ی زندگی به سبک غربند. درحالی که خودشان به کرات در کتاب ها و به خصوص این رمان می گویند: این زندگی بوی گه میدهد.
بریده ای از کتاب: تو مثل یکی از اون سگایی. سگای ناخواسته ای که همه ی عمر باهاشون بدرفتاری شده. آدم میتونه مدام بهشون لگد بزنه و لگد بزنه. اما اونا بازم برمیگردن ، گریه و زاری می کنن و دم تکون میدن. شروع کن! امیدوارم کارت اینبار متفاوت باشه.« تو یه سگی ». وضعیت تو عین گه بود.... بوی بد شراب..... [ سه شنبه 95/12/3 ] [ 5:38 عصر ] [ من و دوستم ]
[ نظرات () ]
مالیخولیا را شنیده بودم، اما کتابی که مالیخولیایی باشد نخوانده بودم دلقکی که خالی است از هر هدف و برنامه. تنها یک دلقک که پراست از تنش، سردرگمی بدبختی،تلخی و نفهمی ها کتاب عقاید یک دلقک برای خواننده، همان قدر سردرگمی و پوچی می آورد که در زندگی دلقک بیچاره جریان داشته است... جوانی از خانواده ای پولدار امّا خسیس، بی احساس، بی هدف، بی برنامه و همیشه معترض به والدینش بر سر هر عقیده و ماجرایی که برایشان پیش می آید. با دختری که عاشقش می شود زندگی جداگانه ای را آغاز میکند زندگی به سبک و فرهنگ غربی، یعنی جدا از خانواده (تا جایی که 5 سال به والدینش سر نمی زند) البته زندگی و همبستری بدون ازدواج رسمی و ثبتی، فقط بر مبنای لذت شخصی. او می شود دلقکی که مالیخولیا دارد. دختر پس از 6سال و بعد از 2سقط او را رها میکند و با دوست پسر قبلی اش ازدواج میکند. حالا دلقک قصه ما تنهاتر از قبل شده... ((( و این تمام ماجرای یک داستان آلمانی است.)))) برای من عجیب است این استقبال پرشور و هیجانی جوانان ایرانی از خواندن و تعریف و به به و چه چه کردن از این کتاب!!! درحالی که در سرتاسر کتاب سبک زندگی غربی توسط خودشان، رد و مورد نقد واقع می شود. واقعا چقدر زندگی ها در اروپا سرد و تلخ پیش می رود. مردمش چقدر بیچاره اند و جوانان ما با چه سرعتی به سمت این بیچارگی میتازند!!! و زندگی پر از لذت و آرامش ایرانی اسلامی را رها میکنند کاش و تنها کاش کسانی بودند تا از بین ادبیات خود چشم آبی ها، چشمان جوانان ایرانی را به روی حقایق باز میکردند...
[ شنبه 95/11/23 ] [ 1:11 عصر ] [ من و دوستم ]
[ نظرات () ]
اسطوره فراتر از عالم ماده است. کسی که شبیه آرزو هاست. دست نیافتنی است. کسی که در خوبی ها سرآمد است. کسی که بی نظیر است. اسطوره نشانه ی راه است. کسی آنقدر متفاوت که ذهن و دل را به تسخیر در می آورد و باید مجسمه اش را ساخت. رمان میخواهد شخصیتی به نام دیاکو را اسطوره معرفی کند. دیاکو جوانی کرد است، که در جریان جنگ کودکی هشت ساله بوده و مقابل چشمان او و برادرش کومله ها و بعثی ها پدر و مادرش را میکشند و او برادرش را نجات میدهد. به تنهایی در تهران کار میکند و برادر کوچکش(دانیار)که دچار بیماری روحی و روانی شده را بزرگ میکند. دیاکو حالا در رمان جوانی 34ساله است، ومورد تقدیس دختری(شاداب) که عاشقش شده باز هم فداکاری میکند و به علت اینکه دختر از او ده سال کوچک تر است با او ازدواج نمی کند. دختر از خانواده مستضعفی است، دیاکو به او کار میدهد و پشتیبانی مالی اش میکند و این میشود که دیاکوی با اخلاق و جوانمرد و خوش قد و بالا و غیرتی در ذهن دخترک(شاداب)یک اسطوره جلوه میکند. برادر دیاکو عاشق شاداب میشود و آخرسر با تمام خلق بد و مشکلات روحی و روانیش با او ازدواج میکند و هر دو خوشبخت میشوند. نویسنده در رمان تمام تلاشش را کرده که نکات مثبت و منفی را به خوبی به چشم خواننده بیاورد. اما نه نکات حقیقی بلکه انچه را که خودش دوست داشته و خودش دوست نداشته. او وضعیت فعلی ایران را خوب نمیداند اما وضعیت آمریکا را مناسب نشان میدهد. مجاهد زمان جنگ را از ایران شاکی میداند و آن را ساکن آمریکا قرار داده عجیب است بعد از اینهمه زجری که به کرد ها رفته. غیرتمند کرد برای آرامش و فرار از وضعیت فرهنگی ایران راهی آمریکا که سرچشمه ی تمام بدبختی های اوست میشود دانیار زخم خورده از دیدن تجاوز بعثی ها به مادرش و سر بریدن او جلوی چشمانش، جوانی سرسخت و ظاهرا بی احساس نشان میدهد خود او کسی است که دختران را بی هیچ حد و ضابطه ای برای استفاده جنسی میخواهد و توجیهش هم این است که خود دختر ها میخواهند و او کسی را مجبور نکرده است و این عمل در طول رمان طوری توجیح شده که از او جوانمرد ساخته و دختران هرزه خوانده شدند.... عجب است که کرد غیرتمند در مقابل ناموس ایرانی غیرت نمی ورزد تا او را از منجلاب فساد بیرون کشد بلکه او را تا نهایت رذالت جلو میبرد.ولی فرد معتاد را برای ترک کمک میدهد. نویسنده رمان تلاش کرده تنهایی دختر و پسر را عادی جلوه دهد بدون آنکه به هم میل جنسی داشته باشند. یعنی آتش و پنبه کنار همند در حالات و لحظات مختلف تنهایند اما مثل قدیس و قدیسه نوجوان ها هم این را قبول ندارند اذعان میکنند که چنین نیست اما چند سال روابط شاداب و دانیار طول میکشد و آنها پاک می مانند.
کاش اینقدر به جوان القا نمی کردند مثل دو دوست میتوانند در همه لحظات با هم باشند و میل سرکششان خاموش باشد.این دروغی است که حتی روانشناسان هم به آن میخندند. به هر حال سخن کوتاه میکنم ، با اینکه نویسنده رمان های مختلف فضای مجازی یعنی پگاه با قلم و ذهن توانمندش تلاش خوبی کرده است تا فضای دفاع مقدس و بازمامدگان آن و مظلومیتشان را به تصویر بکشد. اما کاش میتوانست اسیر جو نشود و قوانین بشری را جانشین قوانین الهی نکند. که خدا خالق بشر است و حق این است حرف خالق را برای خوشبختی بپذیریم. ازکنار بسیاری از نکات مورد علاقه ی جوانان میگذریم و از آنان درخواست می کنیم ، علی رغم تمام احساساتی که با قلم نویسنده در ذهن و فکرشان غلیان پیدا می کند. اندکی به محتوا و نکات ریز و درشت رمان دقت کنند. مادر عالم واقع زندگی میکنیم نه در خیال با آرزو هایمان... [ یکشنبه 95/10/19 ] [ 5:31 عصر ] [ من و دوستم ]
[ نظرات () ]
ادواردو را دوست دارم. رمانش را نمی گویم، شخصیت وجودی پسری جوان به نام ادواردو را میگویم. پسر امپراطور پول ایتالیا سرپرست تیم یونتوس. شاهزاده اروپایی نه به خاطر چهره زیبای اروپایی اش، یا قد و قواره زیبا یا ثروتمندی اش که باعث شده بود نخست وزیر ایتالیا برای دیدار با آنها وقت بگیرد. بلکه به خاطر آزاد بودنش، رهایی اش از هرچه مثل طوق دور گردن انسان میافتد و اسیرش میکند. به خاطر اینکه خودش بود و خودش ماند، تا اینکه کشتنش(بخوانید شهیدش کردند). قبلا کتاب هدیه مسیح را درباره ادواردو خوانده بودم.کوتاه و ناقص، دلم میخواست روزی برسد که رمانی مفصل راجع به او ببینم. وبالاخره آن روز فرا رسید. کتابی قرمز رنگ که نام او مزینش کرده بود. رمانی که جواب خیلی از سوال های مرا داد. و ادواردو را مانند یک قدیس در ذهن من بالا برد. رمانی که تمام اتفاقاتش در ایتالیا افتاده و با مهارت نویسنده از چند لایه و زاویه نگاشته شده که بر جذابیتش افزوده وکشش بالایی برای خواندن در خواننده ایجاد میکند. هر چند نمیدانم چرا نویسنده رمان را رنگ و بوی سیاسی می دهد. چه چیزی را میخواسته در کنار حقیقت جویی ادواردو بگوید. حقیقت زیبای این رمان جوانی به نام ادواردو است که از سه هوی و هوس میگذرد. 1. از فضای باز و مست کننده دین مسیح ویهود میگذرد، 2. از پول و رفاه میگذرد. 3. از تهمت و تنهایی و.....میگذرد و دست آخر به شهادت میرسد. و قطعا حقیقت این است کسی که از اسلام می گذرد، تا فرزند و وجهه و سرمایه خودش را نگه دارد ملاک حال امروز افراد است. تا خدا که را هدایت کند. و چقدر تفاوت است بین ادواردو و شخصیت سیاسی که در این کتاب چندباری از او یاد میشود. [ چهارشنبه 95/10/15 ] [ 3:54 عصر ] [ من و دوستم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |