سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دقیقه های خیالی
 
قالب وبلاگ
لینک های مفید

                     


[ پنج شنبه 95/4/24 ] [ 9:27 صبح ] [ من و دوستم ] [ نظرات () ]

                                  

                                             نویسنده: ماریو پوزو


آخرین پدر خوانده،رمانی است که سبک زندگی آمریکایی،یعنی فرهنگ و تمدن آمریکا را، از زبان و نگاه خودشان می گوید.

نویسنده ای که با شجاعت تمام آنچه که در فضای سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و خانوادگی آمریکا دارد رخ می دهد را به تصویر می کشد. حتی خیلی ریز به جریانات پشت پرده هالیوود هم

اشاره می کند. تمام جنایت ها ، خیانت ها ، خباثت ها و....و همه هم یک حرف دارد: حیوانیت .ان چه که پایه ی تمدن آمریکا و اروپاست و به قول سعدی خور و خواب و خشم و شهوت پایه های

اصلیتفکری شان است.

قمار، شراب ، سکس ، قتل در سراسر رمان نمود بارز دارد. و فجیع تر آنکه زن تنها جسمی است که آمده تا لذت مرد را تأمین کند.

چقدر خوب می شد جوانان ما که شیفته فرهنگ آنها هستند و تمام تلاششان را می کننند تا نشانه ای از تمدن غربی را در ظاهرشان جلوه گر کنند ، این کتاب را کامل بخوانند. و به

چند سؤال جواب بدهند:

1-آیا زنان ما واقعأ ، دلشان می خواهد که تنها و تنها جسم دیده شوند؟ آن هم برای بهره بردن مردان؟

2-آیا مردان ما ، تمام هم و غم شان خوراک و لذت و پول است؟

3-و آیا کسی که این کتاب را می خواند ، باز هم می تواند از نظر عقلی ، از تمدن غرب و آمریکا دفاع کند؟

گاهی دشمن تمام ضعف ها و کاستی هایش را ، واضح بیان می کند. چرا ما نمی خواهیم این را درک کنیم. وقتی با جمع دوستان این کتاب را نقد کردیم ، همه اعتراف می کردند که چقدر

تمدنشان پست و بی مایه است. هر چند که خود نویسنده رمان را آنگونه تمام می کند که باید. پدر خوانده ای که می میرد و خاندانش از هم میپاشد. و آخرین پدر خوانده ، نمایش صحنه آخر

عمر تمدن آمریکایی بر جان انسانهاست. پدر خوانده ای ظالم ، وحشی ، بیمار و بی رحم و بی رمق.

و"کراس" شخصیت مهم رمان که (از کودکی تا جوانی روند رشدش و فرهنگی که در آن بزرگ شده) در این کتاب آمده است، نماد جوانانی است که از قمار دست میکشند و دوری می کنند، از

فضای قتل و کشتار و سکس می گریزند تا زندگی کنند. نماد دنیایی که میخواهد طعم زندگی ارام را بچشد.

کاش به دیده ی عبرت این رمان را را بخوانید.





 


[ چهارشنبه 95/4/23 ] [ 7:36 عصر ] [ من و دوستم ] [ نظرات () ]

                                                  

                                                              نویسنده:علی مؤذنی

                                                 

   قلم علی مؤذنی را خیلی ها دوست دارند و کتاب هایش را دنبال می کنند. اما گاهی بین همه نوشته هایش کتابی هم دیده می شود که به دل نمی نشیند و مخاطب آن را نمی پسندد. و این چیز عجیبی نیست. دلیلی هم ندارد  که همه نوشته های یک نویسنده مورد تایید قرار بگیرد و درست باشد. بالاخره انسان هرچقدر هم که فکر کند خوب می نویسد باز هم ممکن الخطا و ممکن الخبط است. اما رمان دوازدهم علی موزنی انسان را به حیرت می اندازد.

اصلا قابل قبول نیست که موذنی به عمد صحنه هایی خلق کرده است در مورد مادر حضرت حجت(ارواحنا له الفداه) که توهین به ساحت ایشان باشد. اما این غفلت از موذنی هم بعید بود. رمان دوازدهم را با وسواس خواندم. جاهای مختلفی توفق کردم از لذت درک آن. مثل تعریفی که او از تسلط امام بر زمان ارائه می دهد آن قدر خوب و درست و عمیق هست که بر جان می نشیند. اما از وسط رمان که جلوتر می روی بهتت بیشتر میشود. نشان دادن خلق ناشایست فاطمه خواهر امام، برخورد های عجیب با ملیکا مادر امام همه اش زائیده ذهن خلاق موذنی است که کاش با طهارت بیشتری به صحنه می آمد.من در تمام تاریخ اهل بیت(علیهم السلام)که در این سال ها خوانده ام و بسیار بسیار زیاد هم خوانده ام این چنین تندی ها و پرخاش گری های عصبی در خاندان اهل بیت(علیهم السلام) ندیده ام. حتی یک نمونه ی تاریخی هم دارم که این جا می آورم.یکی از محافظان کاروان اسرا که زنان و کودکان را از کربلا تا شام می برد نقل می کند که در طول مسیر این همه کودکان و زنان را اذیت کردیم، گرسنگی و تشنگی دادیم، زیر آفتاب داغ راه بردیم شلاق زدیم و ناسزا گفتیم اما از آن ها و حتی کودکانشان یک برخورد ناشایست و یا کلام بد نشنیدیم.

حرف آخر آنکه هر چند مؤذنی با آوردن پی رنگ های مختلف در رمان سعی در جذاب کردن محتوا داشت ام باز هم کتاب از کشش بالا برای جذب مخاطب و استفاده ی درست از تاریخ برخوردار نبود. به نظر من خود زندگی حضرت آنقدر فراز و نشیب های زیادی دارد که نویسنده را به خاطر کمبود مطلب متوقف نکند.

برای موذنی طلب توفیق از حضرت حجت می کنیم.

 

 

 


[ چهارشنبه 95/4/23 ] [ 5:15 صبح ] [ من و دوستم ] [ نظرات () ]

نویسنده: آلبر کامو

سرگذشتِ بشریتِ به انتها رسیده،گم شده، بی هدف، بی احساس، مایوس و نا امید را می توانید در کتاب بیگانه ببینید.

محبت و احساس را وقتی از آدمیزاد بگیری دیگر هیچ انگیزه ای برای او نمی ماند که بخواهد با کمک آن انگیزه برای زندگیش برنامه ریزی کند،بخواهد رشد کند،

بخواهد که دنبال رمز گشایی از عالم خلقت برود.

قهرمان مات و مبهوت داستان آلبر کامو، جوانی است که کار میکند تا خسته شود. میخورد تا سیر شود، میخوابد تا خستگی اش برطرف شود و تفریح می کند

چون تعطیل است و هیچ برنامه دیگری ندارد.

مادرش را به نوانخانه(خانه سالمندان) می گذارد چون مدتهاست حرفی ندارند که با هم بزنند. و سر آخر هم مردی را میکشد، چون آفتاب به کله اش چنان خورده

اختیارش را از کف داده است. همین

و در دادگاه فرانسه، با قانون متمدن فرانسه، او را محکوم به مرگ می کنند.

در حقیقت این دادگاه را برای محاکمه ی روند زندگی

ناکام بشری در اروپا تشکیل داده و دارند نتیجه ی تمدن خودشان را به سلاخی می کشانند.

 

تمدنی که فریاد می زند خدا را قبول ندارد و نمی خواهد که به او بیندیشید.

بهرحال کاش جوانان ما که این همه رمان های خارجی می خوانند، متوجه می شدند که آن ها دارند به قلم خودشان اعتراف می کنند که تمدنشان به

پوچی و بی نهایتی رسیده است، ان گاه به این راحتی مقلد آن ها نمی شدند و شبیه آن ها زندگی نمی کردند.

پس ای انسان های بیدار و عاقل! عبرت بگیرید.

 


[ سه شنبه 95/4/22 ] [ 5:55 عصر ] [ من و دوستم ] [ نظرات () ]

                                                           

       ذهن_خالی_هما_پوراصفهانی__رمان_ایرانی_انتشارات_آراسپ

نویسنده: هما پوراصفهانی

رمان ایرانی

 

هما پوراصفهانی کلا در رؤیا سیر می کند.عاشق خلق صحنه هایی ست که در آن مردش غیرتی است و این غیرت را با عصبانیت و داد و بیداد و چشم غره و فشار دادن دست معشوق و هل دادن و فریاد نشان می دهد و معشوق هم مرده ی همین حالات است.البته به نظر این معنای غیرت نیست.این یک حالات بد روانی است که نتیجه اش خشونت و بد خلقی و بی احترامی کردن به افراد است.دختری که مثل یک انسان کم ارزش مورد هجوم مردان قرار می گیرد.

دختران زیبای رمانش از انسان بودن و زن بودن فقط خوردن و خوابیدن و به مد پوشیدن و رقصیدن و آرایش و شهوت را می شناسند و دیگر هیچ.یعنی اگر شما از خواندن رمان هایش توقع اهل فکر شدن و یا تعالی روح دارید سخت در اشتباهید.

این رمان هم مثل بقیه رمان های هما از عشق مثلثی دم می زند. البته یک ماجرای جنایی هم همراهش است که درآن ,پلیس و نیروی انتظامی را ناکار امد و بدون تدبیر معرفی میکند و البته شکست خورده و عصبی. از خواندن هفتصد صفحه اش هفت پیام ناقابل دریافت که نمیکنید هیچ به قاعده تمام حماقت های پولک دختر خاص رمان و فرزاد پسر عاشق رمان حالتان را خراب می کند.

چند پیام:

در رمان های فارسی،با ادبیات معمولی چند نکته عجیب هست.

1.یکی اینکه خدا همین نزدیکی است به سبک خودت با او حرف بزن خدا حق

ندارد سبک تعیین کند بعد هم دعایت را بکن او باید جواب بدهد اگر جواب نداد تقصیر تو نیست.می توانی داد بزنی! غر بزنی! او را مقصر کنی و قهر کنی! خدا همه ی زندگی تو نیست اما باید در خدمت تو باشد.

این القاء اشتباه در ذهن جوان ها جا داده می شود.

2.کلا همه درگیر عشق مثلثی اند و حتما هم به معشوق می رسند و دنیا بروفق مراد میشود.

پسرها همه پولدارند,خوش هیکلند,دختر کشند,...

خلاصه آنکه رمان های فارسی عمر عزیز تو را می گیرد،خیالات تو را بال و پر افسانه ای می دهد و در نتیجه که به رؤیایت نرسی،کسالت و افسردگی و نا امیدی نتیجه اش خواهد بود.

 

 


[ سه شنبه 95/4/22 ] [ 12:30 صبح ] [ من و دوستم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 78158